سیزده رجب
خورشيد آرام آرام خود را از پشت کوه ابو قبيس بالا کشيد.
نور کم فروغ خويش را روانه مکه، زيستگاه ديرين مردان خدا کرد.
کوچه ها شلوغ تر از هر روز به نظر مي رسيد.
اطراف کعبه ازدحام چشمگيري بود.
خورشيد باز هم بالاتر آمد. اينک تکاپو و رفت و آمد غير معمول مکه، کاملا جلب نظر مي کرد. هر کس از خانه خارج مي شد، يک راست به طرف کعبه مي رفت.
اطراف مکه لحظه به لحظه شلوغ تر مي شد.
اين همه مردم، صبح اول وقت، به يقين براي طواف از خانه خارج نشده اند.
عده اي رنگ به چهره نداشتند.
تعدادي از زنان بني هاشم، هراسان به کعبه مي نگريستند. چند نفر به طرف در ورودي کعبه رفتند.
خدمتگزاران مسجدالاحرام از اين در وارد کعبه مي شدند و خانه را نظافت مي کردند.
تلاششان براي ورود به کعبه بي نتيجه ماند.
يکي گفت: سه روز است که تلاش مي کنيم اين در را باز کنيم.
مردي گفت: تا به حال نه چنين چيزي ديده و نه شنيده ام.
شما را به خدا به اين شکاف نگاه کنيد!
ديوار شکاف خورده!
از هم باز شده!
يکي را در خود جاي داده!
بعد هم دوباره بسته شده!
جواني با صداي بلند فرياد کشيد.
اين کعبه است.
خانه خداست.
معمار آن آدم صفي و ابراهيم خليل بوده.
آجرهايش با دستان اسماعيل ذبيح آشناست.
زمينش بدن انبياي بزرگ خدا را، در آغوش گرفته.
چگونه مي شود سه روز، زن بارداري را در خود جاي دهد؟
پيرمرد گفت:
من و دوستانم با چشمان خود ديديم! ما چند نفر کنار کعبه حرف مي زديم، فاطمه بنت اسد وارد شد. به سختي راه مي رفت. از درد به خود مي پيچيد. مقابل کعبه ايستاد، دست هايش رو به آسمان بود و مناجات مي کرد.
نزديک شدم ببينم با اين حال زار براي چه اينجا آمده؟ حضرت علي عليه السلام
با خدا چه کار دارد؟ شنيدم مي گفت:
پروردگارا!
من به تو و به هر پيامبري که فرستادي، ايمان آورده ام.
هر کتابي که نازل کردي باور دارم.
گفته هاي جدم ابراهيم عليه السلام را تصديق مي کنم.
پيرمرد توضيح داد: مي دانيد که فاطمه بنت اسد، از نوادگان اسماعيل است.
بعد گفت: از تو مي خواهم که به حق خانه ات و به حق فرزندي که همراه دارم.
- او که با من سخن مي گويد و مونس من است و يقين دارم يکي از آيات عظمت توست - ولادت او را بر من آسان کني.
تا اين سخنان از دهان او خارج شد ناگهان ديوار کعبه شکاف برداشت! شکاف کاملاً باز شد.
به حدي که يک نفر بتواند به راحتي از آن رد شود. بعد هم او وارد شد و لبه هاي شکاف به هم رسيد. اينک سه روز است داخل کعبه است.
در همين گير و دار چشم ها به طرفي برگشت. مردي با چهره اي جذاب وارد مسجدالحرام شد. لبخند دل نشيني بر لب داشت.
از همان دور که مي آمد، به شکاف کعبه خيره شده بود؛ همان جايي که سه روز قبل باز شده بود و زن بارداري را در آغوش گرفته بود.
جمعيت اطراف کعبه افزوده شده بود و همگي متوجه مرد تازه وارد بودند او کيست؟ ابوطالب است! همسر فاطمه بنت اسد، که اينک در کعبه است.
ابوطالب در مکه از احترام فراواني برخوردار بود و بزرگ خانه خدا محسوب مي شد. در کارهاي مهم، حرف، هميشه حرف او بود. پدرش عبدالمطلب نيز اين گونه بود؛ همان که در داستان ابرهه و اصحاب فيل، شايستگي فراواني از خود نشان داد.
ابوطالب نزديک شد. مردم به احترام او کمي عقب ايستادند. کساني که در اطراف نشسته بودند تمام قامت ايستادند. نزديک شد و تا نزديکي شکاف رفت. خداي بزرگ! اين فرزند کيست که خانه خدا اين گونه پذيراي مام اوست؟