داشتم در قبرستون خیالم قدم میزدم و به عکس ها و اسم هایی که روی سنگ قبرها نوشته شده بود توجه میکردم . همین طوری که سرم پایین بود و به زمین خیره شده بودم یک لحظه احساس کردم صدای پا اومد برگشتم ببینم که پشتم کیه . فقط یه برگ بود که با لمس کفشهایم به خش خش افتاده بود .........
بیشتر »